گزیده ای از کتاب عقاید یک دلقک نوشته هاینریش بل
“حتی اگر عشق خریدنی هم بود، باز هم نمیتوانستم آن را به دست بیاورم،چون پول نداشتم…”
………………………………
دنیا دیگر ظرافت نمیشناسد. نکتهسنج نیست. آدمها نمیفهمند لحظهی نشستن و برخاستن، نوشیدن یک لیوان آب یا باز کردنِ در یک قوطی توسط معشوق در چشم عاشق چقدر میتواند باشکوه، پرهیمنه و زیبا باشد. اما برایشان مهم است که اسم معشوقشان چقدر دهان را پر میکند و چند دهان را میبندد. دنیا جای ژستهای تهی، لحظههای تهی، مردمان تهی و نیازهای بیپایه و امیال قلابی است.
………………………………
گفتم: موضوع خيلی مهمی است
پرسيد: خبر مرگ كسی را میخواهيد بدهيد؟
گفتم: نه، اما تقريباً در همين حدود
گفت: آيا كسی تصادف سختی كرده است؟
گفتم: نه، يك جراحت درونی است
با صدايی كه حالا قدری ملايمتر شده بود، گفت: كه اين طور، يك خونريزی داخلی بوده است؟
گفتم: نه، يك جراحت و زخم روحی است، موضوعی كاملاً روحی
ظاهراً كلمهی “روحی” برای او كاملاً غريبه بود، زيرا سكوت سختی كرد
……………………………………………
از توضیح دادن استعاره ها متنفرم! مردم یا متوجه حرف هایم میشوند یا نه؛ من مسئول فهم دیگران نیستم.
……………………………………………
کسی که آواز بخواند هنوز زنده است؛ و کسی که گرسنه شود و از خوردن غذا لذت ببرد، هنوز از دست نرفته است.
……………………………………………
مدت هاست که دیگر با کسی دربارهٔ پول و هنر حرف نمیزنم. هر وقت که این دو با هم برخورد میکنند، یک جای کار لنگ است. هنر را یا گران میخرند یا ارزان.در یک سیرک سیار انگلیسی دلقکی را دیدم که کارش بیست برابر و هنرش ده برابر من ارزش داشت، و روزانه کمتر از ده مارک میگرفت: اسمش جیمز الیس بود و نزدیک پنجاه سال داشت، و وقتی او را به شام دعوت کردم غذا عبارت بود از املت گوشت خوک، سالاد و شیرینی سیب حالش به هم خورد. او در عرض ده سال گذشته این مقدار غذا را در یک وعده نخورده بود. از وقتی جیمز را دیدهام دیگر دربارهٔ پول و هنر با کسی حرف نمیزنم.
کتاب : عقاید یک دلقک
نویسنده : هاینریش بُل