گزیده کتاب چشم هاش نوشته بزرگ علوی
ببینید، خیلی بلاها آدم در زندگی به سرش می آید و خودش مسبب همه ی آنهاست. منتها ادراک نمیکند، یا وقتی به ریشه ی آنها پی میبرد که دیگر کار از کار گذشته است.
……………………….
بعضی چیزها را نمیشود گفت. بعضی چیزها را احساس میکنید، رگ و پی شما را میتراشد، دلِ شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید، میبینید که بیرنگ و جلاست. مانند تابلوییست که شاگردی از روی کارِ استاد ساخته باشد. عیناً همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دلِ شما را میفشارد، در آن نیست.
……………………….
آنچه درون مرا میکاود و میخورد، هنوز هم گفته نشده. اگر من میتوانستم آنچه را که درون مرا میسوزاند بیان کنم، آنوقت شاعر میشدم، نویسنده، نقاش و هنرمند بودم و حال نیستم.
……………………….
تو عقب خوشبختی پرسه میزنی. با دیپلم، با مدرک، با پول، با شوهر. با این چیزها آدم خوشبخت نمیشود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور، خوشبختی به آدم چشمک بزند
……………………….
دختر،اینطور به من نگاه نکن!این چشم های تو بلخره مرا وادار به یک خبط بزرکی در زندگی خواهد کرد..گفتم:این خبط شما آرزوی من است.
……………………….
در چشمهاى من دقيقتر نگاه كن جز تو هيچ چيزى در آن نيست
……………………….
دوستدار هنر، از خود هنرمند بیشتر لذت می برد، زیرا هر هنرمندی، از کار خودش (حتی اگر شاهکار هم باشد) ناراضی است. هنرمند همیشه می تواند عیوب را ببیند و بهترین منتقد آثارش است،
اما تماشاچی غرق لذت می شود …
اغلب مردم نواقص را آسان درک نمی کنند، فقط زیبائی های آن را می بینند.
……………………….
من اگر از شما صداقت و صمیمت می خواهم، اول باید خودم با شما صادق و صمیمی باشم …
کتاب : چشم هایش
نویسنده : بزرگ علوی