گزیده کتاب بهارستان نوشته عبدالرحمن جامی
نابینائی در شب تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت : ای نادان! روز و شب پیش تو یکسان ست و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت : این چراغ نه از بهر خود است، از برای چون تو کوردلان بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حال نادان را به از دانا نمی داند کسی گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینایی زده زانکه نابینا به کار خویشتن بینا بود
نام : بهارستان
نویسنده : عبدالرحمن جامی