گزیده کتاب کلیدر محمود دولت آبادی
مردم را که میشناسی ! مردم از ترسوها خوششان نمیآید، اگرچه خودشان چندان هم شجاع نیستند. آنها از ضعیف و ناتوان بیزارند. اگرچه خودشان هم کمتر قوی و توانا هستند. این مردمی که من دیدهام خود به خود حامی قدرت هستند . پشت کسی هستند که توانا باشد. اما اگر آن قدرت ضعیف شود، مردم خود به خود از او دور میشوند . اگر قدرتی که میپسندند از پا در بیاید ، آنوقت همین مردم لگدش میکنند و از رویش میگذرند، همین مردم ! ما را وقتی میتواند حکومت بشکند که اول در دل و خیال مردم بشکند. برای همین است که دارند تلاش میکنند بنام ما جنایت کنند، به نام ما دزدی کنند !
……………………………….
ملت را نباید متکی به هیجان و جنجال بار آورد.اساس فكر مردم باید تغییر کند، رفیق! تـا چـنين كـارى انجـام نشـود،مردم مادهٔ خام هستند که برای مدتی به هر شکلی كه می شود
درشان آورد. مثل خمیراند هرکسی، هر دسـتی هر قدرتی می تواند شـکل دلخواه خـودش را از آنها بسـازد !
……………………………….
برای این که یک مردمی را به زانو در بیاورند، اول استقلالش را میدزدند و برای این که استقلال یک مردمی را بتوانند بدزدند، آن مردم را به خود محتاج میکنند.
با این احتیاج وامانده است که آدم خودش را از دست میدهد.خوار و زبون میشود و به غیر خودی وابسته میشود و نوکر میشود و میشود مثل کفشهای پای آنها، مثل نی سیگار آنها و حتی مثل تیغهی شمشیر آنها که وقتی لازم باشد گردن برادر خود، گردن زن و فرزند خود را هم میزند.
……………………………….
زندگانی رم کرده است. هیهات! کجا میبایدش جست؟
……………………………….
بعضی ها این قدر حقوقی و حرام را به ما نمی رسانند، زیرا ما می دانیم که خودشان آنها را با استفاده از عطر و طعم نابود نکرده اند. ما که میدانیم این دارایی ها از راه حلال سرشان یک جا جمع نمیشود. چرا فقط نوبت به ما که می آید تقاضای حلال و ممنوع می آید؟
لعنتی خرم، زمانی که یک خوشه یک خوشه باشد، حرام است، اما زمانی که خرمن خرمن بودن حرام حساب نمیشود!
……………………………….
من به قیمت خونم این مردم را،این رعیت مردم را شناختهام گل محمد.تو خود هم باید دراین ایام دستگیرت شده باشدکه با چه جور خلایقی سروکارداشته ای.مردمی که تا بخواهی «طمع کار» هستند و درهمان حال مثال مورچه به کمترین رزق و روزی هم قانعاند!جماعتی ذلیل و دروغگو که امید و آرزوهایشان هم مثل خودشان ذلیل و کوچکاند.اینجور آدمها مرد کارهای بزرگ نیستند. پیش پای پهلوان زانو میزنند، پهلوان را میپرستند اما خودشان پهلوان نیستند، نمیتوانند پهلوان باشند.اینست که همیشهٔ خدا چشم و دهانشان بازستتا دیگری برایشان کاری بکند!
……………………………….
ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻫﺴﺘﯽ ﮔﻞﻣﻤّﺪ؟ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺷﻨﺎﺳﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ، ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﺩ.ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﮑﻨﺪ. ﻫﯿﭻ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ.ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟!
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ!ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺯ ﭼﮑﻤﻪ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﻭ ﺩﺭ آﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺟﻬﻨﻢ!
ﻓﻘﻂ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ،
ﻓﻘﻂ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ.
کتاب : کلیدر
نوشته : محمود دولت آبادی