سال ۲۰۱۸ بود و همه بالاخره با هم برابر بودند. برابریشان فقط…

سال ۲۰۱۸ بود و همه بالاخره با هم برابر بودند. برابریشان فقط…
اتوبوس پر شد و راه افتاد. آخرین نفری که سوار شد یک…
داستان کوتاه راه دور زن گفت: «میآییم، همین امروز فردا. خاطرت جمع…
یک داستان جدی نویسندهای به نام زیگریست از راه نوشتن داستانهای خندهدار…
عرق از سرورویم میبارد. اول، سنگِقبرِ آقاجان را کَندم بعد بیبی و…
داستان کوتاه سایه حقیقت این است که شما- خوانندگان من!- هنوز در…
داستان کوتاه محاکمه کلبهی کوزما یگورف دکاندار. هوا گرم و خفقانآور است.…
سایهی سرخی از روی پیشانی ِ آمِلی گذشت. زن از جلوی آینه…
اینجا همه چیز روز بروز بدتر میشود. هفته پیش عمه خاسینتا مرد؛…